ای پاکــی مجــرد پنهــان ، در انجمــــاد سنگ ،، من عابدانه در دل محراب سرد شب ، بدرود با خدای کهن گفتم !! هرگز کســی نگفته سپاس تــــو ، این گونه صادقانه که مــن گفتــم. دیگر مــــرا با این عذاب دوزخیت - مگـــــــذار مهر سکــــوت را ، زین سنگواره لب ســرد ساکتت از این نگاه ســـرد ، با چشم های سنگی تو ، دلگیــــــــر می شوم . ای آفریده مــن ، آری ، تـــــو جاودانه جوانی ، من پیر می شوم. در این شبان تیره و تار اینک ، با این شگرف تیشه اندیشه ، در طول سالیان ، - که چه بر من رفت - با واژه های ناب در معبد خیالی خود ساختم تو را. امـــا ای آفــریده مــــن ! - نــه ، ای خود تو آفریده مـــرا ، - اینک، با من چه می کنی ؟!!
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |